فانوس راه

در روایت ها خوانده بودیم که در روز عاشورا، هرچه یاران امام حسین(ع) به شهادت نزدیکتر می شدند حالتشان فرق می کرد و چهره ها گل می انداخت ما هم هرچه به عملیات نزدیکتر می شدیم حالت بچه ها تغییر می کرد. انگار پرنده شهادت بالای سرشان بود و وقت، وقت صید پرنده خدایی شدن بود وقتی بعدها به کسانی که در ساحل دشمن در خون خود غلتیدند، فکر کردم و اعمالشان را به خاطر آوردم همه چیز را کشف کردم. یکی از بچه های گردان غواص، محمد کاظمی نام داشت او یک پهلوان واقعی بود بچه ها اسمش را گذاشته بودند یدک کش گروهان، هیکل گنده ای داشت و پاهای بزرگی که باید بزرگترین فین غواصی را می پوشید، وقتی جلوی طناب گروهان قرار می گرفت اگر کسی هم فین نمی زد همه را دنبال خودش می کشید.شب عملیات وارد اروند شدیم. دنیای آب بود جلو رویمان. موج غواص ها را بالا می برد و می کشید زیر آب. زمزمه یا زهرا«س» یک لحظه قطع نمی شد فین می زدیم اما پیش نمی رفتیم. کاظمی جلوی ستون بود و همه مان را می کشید و می برد سمت ساحل رو به رو. آنقدر آب خوردیم و فین زدیم تا کشتی طوفان زده مان رسید به ساحل نجات. کنار ساحل دشمن از آب بالا آمدیم. جلوی رویمان کوهی از سیم خاردار بود هنوز درست جاگیر نشده بودیم که عراقی ها شروع کردند به تیراندازی. همه خوابیدیم پشت سیم خاردارها تا بچه های تخریب چی از وسط سیم خاردارها راه باز کنند و بگذریم.

تیربارها امان نمی دادند و همه مانده بودند چه باید کرد که وسط آن هیاهو و تیراندازی، کاظمی به پا خاست یکی دونفر دست بردند تا او را بنشانند که رفت جلو و خودش را انداخت روی سیم خاردارها. بعد با صدایی دردآلود فریاد کشید: زود باشید… پا روی من بگذارید و رد شوید.

باور کردنی نبود اما همه آن اتفاقات را به چشم خود دیدیم شاگرد خمینی و فرزند زهرا«س» این چنین راه را برای عبور رزمندگان اسلام باز کرد.*

 

*یادمان شهدای عملیات والفجر 8

 بروشور ستاد مرکزی راهیان نور کشور

فصلنامه نجد شماره بیستم بهار96

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.