کار وکارگر
سه شنبه 94/02/15
امام خمینی (ره) درباره کارگران فرموده اند اینها از ارزشمندترین طبقه و سودمندترین گروه در جامعه ها هستند، چرخ عظیم جوامع بشری با دست توانای کارگران در حرکت و چرخش است. حیات یک ملت، مرهون کار و کارگر است. کار خلاصه نمی شود به جنبش مخصوص و کارگر خلاصه نمی شود به گروهی خاص؛ و به این انگیزه، روز کارگر روز همه ملت است نه بخش خاصی از آن. از این عموم استثنا می شود کارهای تخریبی و کارگران مخرب که این روز آنها نیست و از دشمنان آنهاست1.
دین مبین اسلام برای کارگران ارزش زیادی قائل شده تا آنجا که امام صادق«ع» فرموده اند: کسی که برای کسب درآمد و برای عیال خود کار و تلاش کند همچون مجاهد در راه خداست2.
هنگامی که رسول خدا از جنگ تبوک بازگشتند، سعد انصاری به استقبال آن حضرت شتافت، پیامبر با او مصافحه کردند و چون زبری و خشنی دست های او را احساس کردند پرسیدند چرا دستهایت این چنین کوفته و خشن است؟ سعد گفت: ای رسول خدا با بیل و طناب کار می کنم و هزینه زندگی خانواده ام را تأمین می کنم. پیامبر دست او را بوسیده و فرمودند: این دستی است که آتش جهنم به آن نخواهد رسید3.
پیامبر«ص» درباره مزد کارگران نیز سفارش های زیادی کرده اند و فرموده اند هرگاه خواستید کارگری را به کار بگیرید مزدش را به او بگویید و دستمزد کارگر را پیش از خشکیدن عرق او بپردازید4.
ایشان همیشه افرادی را که مشغول به کار بودند را دوست می داشتند ومی فرمودند: از جمله کسانی که دعایشان اجابت نمی شود کسی است که تن سالم دارد و گوشه خانه نشسته و برای گشایس روزی دعا می کند5.
تن پروری، تنبلی، بیکاری و تکدی گری در اسلام مذمت شده و پیامبر خدا فرمودند: صدقات برای افراد بی نیاز حرام است6 و به گفته امام خمینی هیچ کشور و ملتی با بیکاری و تن پروری و بی اعتنایی به کار به جایی نخواهد رسید.
1. صحیفه امام خمینی (ره) 2. وسایل الشیعه، ج12، ص43. 3 اسد الغالبه، ج2، ص185. 4 الجامع الصغیر، ج1 5. الکافی، ج5، ص84 6. وسائل الشیعه، ج9، ص233
فصلنامه نجد شماره14 بهار94
حول حالنا الی احسن الحال
سه شنبه 94/02/15
خدای من یکسال گذشت، هرچه کردم دیدی؛ هر چه بخشیدی عفو کردی ندیدم…
یکسال گذشت، چهارفصل بیمار شدم؛ شفا دادی. هراسان شدم؛ پناهم دادی.
خدای من یکسال گذشت، پی تقدیری نیکو پرسان می گشتم؛ شب قدر مرا فراخواندی از شب تا طلوع آفتاب گریستم و دستانم به سویت بلند، قلم رحمتت بر صحیفه تقدیرم خواست که بنگارد تقدیری نیکو را.
هیهات! با شروع صبحش، کورکورانه تقدیر دیگری را جستجو کردم…
خدای من یکسال گذشت، چهار فصل و دوازده ماه هر روز به رسم عادت زانو زدم، پیشانی بندگی می نهادم اما بندگی هزاران معبود دیگر کردم.
خدای من یکسال، چه می گویم سالها گذشت… ده… بیست… سی… چهل، هرچه کردم دیدی؛ هر چه بخشیدی عفو کردی ندیدم.
چگونه است رهایم نمی کنی، چگونه است از من ناامید نمی شوی.
خدای من آوای ملکوتی «یا مقلب القلوب و الابصار» می آید، تو باز هم مرا می خوانی که بخوانمت و این منم با حسرت سالهای رفته.
«یا مدبر اللیل و النهار» این منم با هزاران امید به سال پیش رو.
«یا محول الحول و الاحوال» خدای من التماس مرا بشنو، خدای من آرزویم این است «حول حالنا الی احسن الحال»
فصلنامه نجد شماره14 بهار94
هفته معلم گرامی باد
سه شنبه 94/02/15
وارث زیبایی ها
ای معلم تو را به چه مانند کنم. دل دریایی ات لبریز از آرامش است همچون کوه استوار ازحوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر باران پرشکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی.
خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما و حرارت کلبه سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است.
غنچهی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبابخش وجود ماست.
کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و آهنگ زندگی را به شور در می آورد. روانی به لطافت گلبرگ های ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است. دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است.
سرخی شفق، تابش آفتاب، نغمه بلبلان، صفای بستان، آبی دریاها همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود.
معنای کلام امیدبخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست.
علم آموزی و صبر و ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره گیتی هستی.
قدوم سبز تو سبزینه کوچه باغ های زندگی و صفابخش خاطر پر دغدغه ماست. طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است.
تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی.
چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف تو را که سرشار از عشق و یقین است.
چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبهی محقر وجودم فروزان است.
آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است و نه کلام وصف.
تنها پروانه جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنین می سراید:
معلم کیمیای جسم و جان است معلم رهنمای گمرهان است
شده حک بر فــراز قله ی عشق معلـم وارث پیغمـبران است
فصلنامه نجد شماره14 بهار94
السلام علیک یا بقیة الله
سه شنبه 94/02/15
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور |
|
|
|
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
|
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن |
|
|
|
وین سر شوریده باز آید به سامانۣۣ غم مخور |
|
دور گردون گر د و روزیۣ بر مراد ما نرفت |
|
|
|
دائماً یک سان نباشد حال دوران غم مخور |
|
در بیابانۣ گر به شوق کعبه خواهی زد قدم |
|
|
|
سرزنش ها گر کند خار مغیلانۣ غم مخور |