آرشیو برای: "آذر 1395, 13"

فانوس راه

          شهیدمصطفی ردانی پور گفتم: با فرمانده تان کار دارم. گفت: الان ساعت 11 است ملاقاتی قبول نمی کنه. رفتم پشت در اتاقش در زدم. گفت: کیه؟ گفتم مصطفی. گفت: بیا تو. سرش را از سجده برداشت. چشمهایش خیس و رنگش پریده بود. نگران شدم گفتم چه خبر شده؟ کسی… بیشتر »