موضوع: "وقتی تمام شهرغریبه می شوند!"

وقتی تمام شهر غریبه می شوند!

 

نرجس زارع
چند سالی است عادتمان شده گرفتن جشن امامت و به زعم خودمان شاد کردن دل آقا! اما لحظه ای فکر کرده ایم وقتی به سبک مدرن به نام مولا می نوازیم و می

خوانیم و کاروان شادی راه می اندازیم آقا چه می کند؟ به کجا پناه می برد؟


حکایت، حکایت غربت است. اسم غریب که می آید دل آواره مدینه می شود و مونس خاکی سرد! اینجا گورستان بقیع است و این خاک راز دار صدیق صدیقه اطهر

. این خاک سنگ صبور مهدی است وقتی دلش سیر می شود از همه دنیا.
ای خاک مطهر، بگو با ما آنگاه که محبوب ما به زیارت مادر می آید و صورت رنجورش را بر پیشانی تو می ساید و اشکهای گرمش را به وجود سرد تو می

سپارد، در رازگوئی های علی وار خویش و در مناجاتهای سجادانه اش چه می گوید؟

وقتی غم روی سینه اش سنگینی می کند، وقتی چهارگوشه قلبش می شکند، وقتی تمام شهر غریبه می شود، با امن یجیبش هم ناله شده ای؟


مولای ما چاه ندارد… این روزها تنهاتر شده است! توئی که با بلندای قیام وقعودش برآمدی، با معراج رکوع و سجودش پرواز کردی و به ذکر قرائت و قنوتش دل

سپردی، آری! پاکی دلت را به روشنی شموس الطالعه و بدور المنیره بخشیده ای تا مأوای یادگار به جا مانده از روزگار بی کسی زهرا باشی.


آری! چنان یوسفی چنین دل یعقوبی می خواهد نه اهل سقیفه، نه اهل حکمیت نه خام قرآنهای سرنی، نه عهد شکن کوفی و نه نامرد شامی.


او منتظر مردانی از جنس «ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» است

فصلنامه نجدشماره10زمستان92