موضوع: "گفته ها ونکته ها"

فرصت کوتاه

یک شب سرد پروانه ای پشت پنجره دخترک آمد و خود را به شیشه زد. دخترک که سرش گرم بود فقط نگاهی به پروانه کرد و هر چه پروانه خود را به پنجره کوبید تا پنجره را بر او باز کند دخترک اهمیتی به حرکات پروانه نداد. پروانه رفت. شب بعد دخترک منتظر بود تا دوباره پروانه را ببیند ولی هرچه کنار پنجره نشست، پروانه نیامد. دخترک که شب قبل پنجره را برای پروانه باز نکرده بود پشیمان نزد پدرش رفت و داستان را گفت. پدر به او گفت دخترم! عمر پروانه ها بیشتر از یک یا دور روز نیست. اشک در چشم های دخترک جمع شد و برای همیشه به یادش ماند که برای دوست داشتن فرصت کوتاهی دارد و نباید کوچکترین فرصت ها را از دست بدهد.

فصلنامه نجد شماره23بهار97

تاشب

گوینده صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجدی رفت، نمازگزاران همه او را شناختند پس از او خواستند که پس از نماز بر منبر رود و پند گوید، او نیز پذیرفت. نماز جماعت تمام شد، چشمها همه به سوی او بود مرد صاحبدل برخاست و بر پله ی نخست منبر نشست بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود آنگاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد! باز کسی برنخاست. صاحبدل گفت: شگفتا از شما که بماندن اطمینان ندارید اما برای رفتن نیز آماده نیستید! این بگفت و از منبر پایین آمد.

فصلنامه نجد شماره23بهار97