موضوع: "گفته ها ونکته ها"

چند نکته وگفته آموزنده

همچون آسیاب

روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر با جمعی از یاران، در راه به آسیابی رسیدند. شیخ اسب خود را نگه داشت و به یاران گفت: «یاران! در زندگانی همچون آسیاب باشید که درشت می گیرد و نرم باز پس می دهد و به گِرد خویش طواف می کند تا آنچه را سزاوار نیست از خود دور کند.»

     مگس

عارفی نزد پادشاهی نشسته بود هرازگاهی مگسی به روی صورت پادشاه می نشست و او با خشم بر صورت خود سیلی می­زد تا از شرّ مگس آسوده شود.مگس به تندی می پرید چرخی می زد و دوباره بر صورت شاه می نشست تا اینکه شاه خشمگین و عاجز روبه عارف نمود و گفت: «آخر خدا چه حکمتی در آفریدن این موجود مزاحم دارد؟»عارف گفت: «حداقل حکمتی که دارد این است که   ناتوانی و عجز ستمکاران و جباران را نمایان می سازد.»

ماندن و رفتن

 

صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجدی رفت. مردم اورا شناختند و خواستند برایشان وعظ کند بعد از نماز بر پله اول منبر رفت و پس از ذکر نام خدا و حمد رسولش گفت: از میان شما آن که یقین دارد تا شب زنده خواهد ماند، برخیزد. هیچ کس برنخاست. دوباره گفت آن که خود را برای مرگ آماده کرده است، برخیزد. باز هم کسی برنخاست. آن شخص گفت: در شگفتم از شما که به ماندن یقین ندارید اما برای رفتن هم اندیشه نکرده اید.این گفت و در میان حیرت همگان از منبر به زیر   آمد و مسجد را ترک گفت.

خدمت فرزند

         در زمان عمربن خطاب مردی بود که از فرط پیریهمچون طفلان شیر می خورد. عمر به دختر که پرستاری پدر را می گرد گفت: در این زمان هیچ فرزندی نیست که مثل تو بر پدر حق داشته باشد. دختر گفت: اگرچه من در خدمت او کوتاهی نکنم اما میان من و پدر فرقی است، زمانی که او خدمت من می کرد پیوسته نگران بود که مبادا آسیبی به من برسد در حالی که وقتی من خدمتش می کنم از خدا می خواهم که زحمتش از من کوتاه کند. در این خدمت، آن نگرانی را از کجا بیاورم  عمر گفت: من قضاوت بر ظاهر کردم اما تو مغز   آن را گفتی.

 

لغزش شیخ

    عارفی از جایی می گذشت. کودکی را دید که پای در گل می نهاد. عارف گفت: مراقب باش تا نیفتی! کودک گفت: اگر بیفتم سهل است و جامه خود آلوده کنم تو مراقب باش تا نلغزی که در این صورت جمعی از مسلمانان را با خود گمراه می کنی و معصیت آنان بر تو است!! عارف از این جواب در شگفت شد و گریست.

 

هراس ابلیس

گویند حضرت یحیی، ابلیس را دید به او گفت: دردنیا چه کسی را دوست­تر داری و چه کسی را دشمن تر؟ابلیس گفت: پارسای بخیل را از همه دوست تر دارم به سبب آن که او مرارت کشد و طاعت کند اما بخل او همه آن عبادات را باطل گرداند؛ و فاسق بخشنده را از همه دشمن تر دارم زیرا در این دنیا خوش خورد و خوش نوشد و زندگانی اش را به عیش گذراند و من در هراس   باشم که خدای تعالی او را به سبب  سخاوتش رحمت نماید و او را توفیق توبه دهد و   توبه اش بپذیرد.

 فصلنامه نجد شماره14 بهار94