موضوع: "بهار-سرمقاله"

حول حالنا الی احسن الحال

خدای من یکسال گذشت، هرچه کردم دیدی؛ هر چه بخشیدی عفو کردی ندیدم

یکسال گذشت، چهارفصل بیمار شدم؛ شفا دادی. هراسان شدم؛ پناهم دادی.

خدای من یکسال گذشت، پی تقدیری نیکو پرسان می گشتم؛ شب قدر مرا فراخواندی از شب تا طلوع آفتاب گریستم و دستانم به سویت بلند، قلم رحمتت بر صحیفه تقدیرم خواست که بنگارد تقدیری نیکو را.

هیهات! با شروع صبحش، کورکورانه تقدیر دیگری را جستجو کردم

خدای من یکسال گذشت، چهار فصل و دوازده ماه هر روز به رسم عادت زانو زدم، پیشانی بندگی می نهادم اما بندگی هزاران معبود دیگر کردم.

خدای من یکسال، چه می گویم سالها گذشت ده بیست سی چهل، هرچه کردم دیدی؛ هر چه بخشیدی عفو کردی ندیدم.

چگونه است رهایم نمی کنی، چگونه است از من ناامید نمی شوی.

خدای من آوای ملکوتی «یا مقلب القلوب و الابصار» می آید، تو باز هم مرا می خوانی که بخوانمت و این منم با حسرت سالهای رفته.

«یا مدبر اللیل و النهار» این منم با هزاران امید به سال پیش رو.

«یا محول الحول و الاحوال» خدای من التماس مرا بشنو، خدای من آرزویم این است «حول حالنا الی احسن الحال»

فصلنامه نجد شماره14 بهار94