موضوع: "اندکی تامل در..."

ایستگاه تامل - به اندازه خودت برای تو اندازه می گیریم!

به اندازه خودت برای تو اندازه می گیریم!
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به او گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو، 900 گرم مى فروختى. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ای نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!…

فصلنامهنجد شماره16 زمستان94

 

ایستگاه تامل - ر نج یا موهبت

رنج یا موهبت
آهنگری، با وجود بیماری و رنجهای متعددش، عمیقاً به خدا عشق میورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه میتوانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت میکند، را دوست داشته باشی؟!
آهنگر سر به زیر انداخت و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار میدهم. سپس آنرا روی سندان میگذارم و میکوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواه درآمد، میدانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که: «خدایا مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار!»
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که:
«خدایا! مرا در کورههای رنج قرار ده، اما کنار نگذار!»

فصلنامه نجد شماره16 زمستان94

ایستگاه تامل -نیروی پشتکار

نیروی پشتکار
می¬گویند شخصی سرکلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. آن شب هیچ کدام را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود. اگر این دانشجو این موضوع را می¬دانست احتمالاً آنرا حل نمی¬کرد، ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ،بلکه برعکس فکر می¬کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.

فصلنامه نجد شماره 16 زمستان94

ایستگاه تامل - تعویذ مجرب

تعویذ مجرب
می گویند: در یکی از روستاها زنی برای شکایت از رفتار خشن و کتک کاری شوهرش، شکایت به روحانی محل می برد و از او می خواهد که دعا یا تعویذی برای صلاح رفتار شوهرش بدهد، می گوید هر وقت شوهرم از کار بر می گردد با من دعوا و ناراحتی راه می اندازد. روحانی که فرد زیرکی بوده و علت را می فهمد، سنجاقی به زن می دهد و می گوید: هر وقت شوهرت از کار برگشت و سر و صدا راه انداخت این سنجاق را زیر دندان بگذار و او هر چه بیشتر فریاد کشید تو هم بیشتر به سنجاق فشار بده. زن همین کار را انجام می دهد و بعد از مدتی با خوشحالی نزد روحانی می آید که تعویذ شما کارگر افتاده و شوهرم آرام و مهربان شده است… در حالی که نه دعایی در کار بوده نه تعویذی، آن روحانی فقط خواسته است دهان ناسزاگویی زن را ببندد تا در مقابل شوهرش زبان درازی نکند.

 فصلنامه نجد شماره16 زمستان 94

ایستگاه تامل-بادبادک سیاه.

بادبادک سیاه
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروش نگاه می کرد، بادکنک فروش برای جلب توجه، یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و مشتری را به خود جلب کند. بعد یک بادکنک آبی بعد بادکنک سفید، همین طور چند بادکنک رنگی متفاوت را رها کرد که همه به آسمان رفتند. پسرک سیاهپوست همچنان چشم به بادکنک فروش دوخته بود نزدیک آمد و گفت: اگر آن بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رود؟!
مرد بادکنک فروش لبخندی زد و آن را رها کرد. گفت دیدی به اوج رفتن کاری به رنگشان ندارد. مهم چیزی است که درون خود بادکنک است، همانطور که رشد آدمها هم کاری به رنگ و جنسشان ندارد، مهم ذهنیات و اعتقادات ارزشمند درونی آنهاست که باعث رشد و تعالی شان می شود.

فصلنامه نجد شماره16 زمستان 94